بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

محو

من شوکه شدم، قلبم هزارتا ترک خورد و اشک تو چشمام جمع شد و من شوکه شدم از آدمایی که جزو با اهمیت ترین و مهمترین آدمای زندگیم بودن، همون آدما با لبخند های ملیح، قهقه های از ته دل و خاطرات شیرین، و من شوکه شدم از آدمایی که یه لحظه هم به فکرم نبودن، و من خیره شدم به آدمای توی صفحه، با همون لبخندها، خنده ها و خوشی ها و هیچکس تویی صفحه جای خالی منو حس نمی کرد، و من خیره شدم به دوست هایی که قرار بود باهاشون تابستون رو بترکونم، و من ترک خوردم، من منتظر کی بودم؟ من بقیه آدما رو چرا ندیدم؟ من چرا خودمو به آب و آتیش زدم؟ ترک ها عمیق تر شد، من نبودم، اون ها بودن، من منتظر تلفناشون بودم، اون ها نبودن، من منتظر صدای دینگ بودم، اونا نبودن، من منتظر آغوششون بودم، اونا نبودن، من مشتاقشون بودم، اونا نبودن، من خیره شدم، هی تکرار تکرار عکسا، صورتم غرق بارون شد، من با خودم مهربونی نکردم، من خودمو ندیدم، توی آغوش خودم غرق نشدم، ولی من برای بی اهمیت ترین آدم های جهان و همینطور دوست داشتنی مهربون ترین بودم، من توی گودال بودم، من روح بودم، من محو بودم و چسب زخم ها تموم شده بود، پانسمان هم فایده نداشت . خونریزی شدید و در یک لحظه من تنهاترین بودم و در یک لحظه نفرت بود، خشم بود و فریاد بود که شیشه هاشون فرو رفت.

سلام، من  هستم، یک زخمی، یک احمق با صدها ترک که تنها بخیه اون ها رو بست و من دوختم و نه من نباید از کل آدما متنفر باشم..

جیرجیرک شبانه خوانم، هنوز اونجایی؟ 

خب میدونی بیا با خودمون مهربون باشیم.

پ.ن : اگه ننویسم، بغض خفم میکنه.

 

 

برای همه مون پیش میاد

بخاطر زاویه دیدمونه که دلخور میشیم

درکت میکنم الان تو شرایط سختی هستی متاسفم

کار خوبی میکنی که مینویسی مخصوصا که حالتو بهتر میکنه

آره واقعا
ممنون :)

می‌فهممت شیدا... و واقعا متاسفم. 

منم تا حالا دو بار همین‌جوری شدم و انگار آدم هم نمی‌شم، درس نمی‌گیرم. درس نمی‌گیریم. 

همیشه همینه، هعی!

آهنگ daylight تیلر سوئیفت رو اگه دوست داشتی گوش بده، یه روزی منم همینجا وایساده بودم. اما خب الان دیگه تصمیمم رو گرفتم، تموم شد. تمومِ تموم.

I'm done with making new friends. 

هعی !
از آهنگ های مورد علاقه ام توی آلبوم LOVER بود :)
Me too!

خوبه که مینویسی!

اگه نوشتن نبود من تاحالا هزار بار مرده بودم :)

 

نوشتن به نوعی خالی کردن مغز از تموم استرسا و دردا و ترس هاست 

شاید یه جور مسکن باشه :)

نوشتن باعث میشه احساساتمو خودمم درک کنم، واقعا یه جور مسکنه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan