بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

او، آن دلبر زیبا، آن رفیق ناباب

جواب کامنتم نوشته بود دلم تنگ شده برات، دلم میخواست بغلش کنم، دلم میخواست باهاش حرف بزنم در حالی که حرفی نداشتم، دلم میخواست دوباره خنده هاشو ببینم، دلم میخواست بهش بگم برام ارزشش مثله خواهره، دلم میخواست بهش بگم من از همه ی دوستای فراوونت بیشتر پشتتم، بیشتر می خوام مواظبت باشم، بیشتر می خوام ناراحت نباشی هیچوقت،بیشتر درکت میکنم، دلم میخواست باهام حرف بزنه، چت کنه، همون طوری که با دوستای دیگش چت میکنه، از هرچی دلش خواست باهام حرف بزنه و من فقط بخونم و گوش بدم، دلم میخواست زنگ بزنه بهم، اون صدای قشنگشو بشنوم، اون یه دختر فوق العادست، با رفقای فراوون باحال، میدونی من اصلا شاید حداقل از نظر اون آدم باحالی برام حرف زدن و گردش نیستم، بیشتر فکر کنم شبیه یه آدم مهربون احمقم، یه کسی که همیشه نگران بقیه است، دلم میخواست این 360 درجه اختلاف خانوادگی و فرهنگی رو نداشتیم، اون فوق العاده بود و من حتی همه اینارو خیلی خلاصه تر بهش گفتم و اون یه جواب کوتاه
حالم از مرز ها بهم میخوره، حالم از تفاوت ها بهم میخوره، حالم از همه دوستایی که حالشو بد میکنن بهم میخوره، حالم از همه آدمایی که ناراحتش کردن بهم میخوره، حالم ازخودم بد میشه وقتی نمیتونم هیچ کاری کنم.

چرا تو انقدر پیچیده ای دختر
چرا انقدر من دوست دارم و دلم برات تنگ شده
چرا تو انقدر حواست بهم نیست
چرا آخه ای رفیق دلبر

من دوباره احمق شدم.

مرگی موفق در مغازه خودکشی

اسمشو چندجا شنیده بودم، چندتا نقد دربارش خوندم و وقتی فهمیدم ژانرش کمدی سیاه یا  طنز سیاه یا همون فانتزی سیاهه بیشتر مصصم شدم بخرمش و توی نمایشگاه کتاب بالاخره خریدمش.مغازه خودکشی

کتابی باریک ولی پر از احساس، داستان مال زمانیه که دنیا رو ناامیدی فرا گرفته، آسمون سیاه، زمین خاکستری، آلودگی، و مردم بی دوست، بی مشوقی برای زندگی و مغازه ای خانوادگی برای خودکشی ، جایی که مردم راحت در مورد مرگ حرف میزنن، طناب دارشون، قرص سیانورشون ، سم کشنده ای برای پایان زندگی نکبت بارشون میخرند و میرند و خانواده تواچ، خانواده ای که مایه افتخارشونه به مردم کمک کنند که از شر زندگیشون موفق راحت بشن، خانواده ای که نام های خود و بچه هاشون از افراد مشهوری گرفته شده که خودکشی کردن، سه بچه به نام های ونسان، مرلین و آلن..و خب این پسربچه آخریه که عجیب از زمان تولدش میون اون همه ناراحتی و افسردگی میخنده و شاده،اون کسیه که همیشه نیمه پر لیوان رو میبینه، پسری از جنس امید و شادی تو دنیایی که خندیدن و خوندن آهنگای شاد هنجارشکنی و تعجب آوره و مادر و پدری که وجود یه بچه شنگول شادمان میون دوتا بچه افسرده و فلاکت بارشون رو یه مصیبت بزرگ میدونن و اون کسیه که قراره تغییر ایجاد کنه توی خانواده و مغازه ای که شعارش اینه : آیا در زندگی تان شکست خورده اید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید!


(( آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریامون از مغازه خرید می کنن، بهشون نمی گیم به زودی می بینمت. ما باهاشون وعداع می کنیم. چون دیگه هیچ وقت برنمی گردن. آخه کی این رو تو کله ت فرو می کنی؟))

(( و یه چیز دیگه؛ این جیک جیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی می آد اینجا نباید به ش بگی "صبح بخیر". تو باید با لحن یه بابامرده به شون بگی "چه روز گندی،مادام" یا مثلا بگی "امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه" خواهش می کنم لطفا این لبخند مسخره رو هم از رو صورتت بردار. می خوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟..( بخشی از کتاب)



این حضور همه جانبه مرگ و ناامیدی در کل کتاب و در کنارش امید به زندگی و عشق و شادی ، این جنگ و تضاده توی کتابه که اونو جذاب کرده و البته خواندنی! باید گفت که این کتاب یکی از برترین کتابا تو ژانر کمدی سیاهه

 آه این ژانر جذاب، کمدی سیاه..جاهایی هست که تو این کتاب از شادی اون ملت افسرده برق تو چشمات موج میزنه خوش میشی، جاهایی هست که از این حجم از اندوه و حماقت خنده سر میدی و با خودت میگی مگه آخه میشه زندگی آدما به اینجا برسه و جاهایی هست که دلت میخواد اشک بریزی از این دنیای سیاه و آدمای ناامید، در واقع این جادوی کمدی سیاهه و اون قدر جذابه که کم پیش میاد کسی بدش بیاد.



میشیما گفت :(( ما همیشه با محصولات طبیعی و حیات وحش مشکل داشتیم. از قورباغه های طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! می دونید چیه؟ مشکل اینه که مردم به قدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون ها می فروشیم، باز جذبشون می شن. عجیب این که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش شون نمی زنند. ( بخشی از کتاب )



و خب پایان این کتاب، میخکوب کننده ست و همینطور ممکنه چند ساعت تو شک بمونین و به کتاب فکر کنین

به نظرم خیلی از آدما بعد خوندن این کتاب آرزو کردن دنیای ما هیچوقت سراسر غم نباشه، حتی فکر کردن بهش خودش اندوه باره ...

این کتاب اثر ژان تولیه و آقای احسان کرم ویسی هم ترجمه اش کرده و میتونین توی نشر چشمه پیداش کنین :)

و البته انیمیشنش هم ساخته شده و همیشه از نظر من اول کتاب رو بخون لذت ببر :)


Image result for ‫ژان تولی‬‎



please call me baby!

دقت کردی که همش منتظرم یکی بهم زنگ بزنه باهام حرف بزنه تا شور و شادی بیپیچه تو دلم

و خب معمولا تا زنگ نزنم خودم، کسی حواسش نیس

مرسی :)

البته بعید نیست هممون منتظریم یکی بهمون زنگ بزنه و به هیچکسی زنگ نمیزنیم تا اون تلفن کنه

و البته بازم بعید نیست که همه با خودشون خوشن و من منتظرم یکی از دایره خوشبختی و دوستانه شون به من زنگ بزنه

خب، خریت بسه عزیزم!

یا برو همین فردا به یکیشون زنگ بزن و تمام دلتنگی و حرفاتو بهش بگو

یا که از این انتظار مزخرف احمقانه بیا بیرون و از تنهاییت نهایت لذتو ببر :)

Gonna love myself, no, I don't need anybody else

آن ها و بازنده

اوه خدا، همین چند ساعت پیش بود که از زنگ زدنش شوق و دلتنگی و شادی دلمو پر کرده بود و واقعا از این همه توجه به دختری که دچار اندوه تابستانی شده بود خوشحال بودم...

من نباید زود رنج باشم..این خیلی موضوع احمقانه ایه..نه من خیلی دختر احمقیم که به خاطر همچنین چیزی ناراحت شدم..واقعا همینطوره

ولی خب..میدونی میتونست بهم بگه، می گفتم نه، ولی میتونست بگه

و حالا اونا توی یه عکس سه نفره میدرخشن..در حالی که من نیستم..ما دیگه ما نیستیم..شدیم آن ها و من

خیلی وقته احساس حماقت میکنم..از یه طرف واقعا عاشقشونم و دلم واسه تک تکشون بی نهایت تنگه

و از یه طرف..چرا من اونایی تا دو هفته باهام مثه یه روح رفتار میکردن.. من تو حال بد خودم غرق شده بودم و احساس حذف شدگی میکردم..چرا انقدر زود به جای قبلیشون تو دلم برگردوندم..در حالی که اون کسایی که دو هفته پشتم بودن...خب احساس میکنم اونا با معرفترن..موندنی تر 

و خب اینکه حالا میخواد منو دعوت کنه، بعد اینکه همشون دور هم جمع شدن..خب احساس میکنم فقط واسه خوابیدن احساس عذاب وجدان و رفع تکلیفش داره اینکارو میکنه

احساس میکنم اشتباه کردم..یه اشتباه شیرین که تمام بدیاش واسه منه و تمام خوبیاش واسه اونا

من بین اونا یه بازنده ام

کشیدن

+ تا حالا چیزی کِشیدی؟ یا دلت خواسته بِکشی؟

اوه بله! خب مثلا سرکلاس دفاعی یا دینی 700 تا ایده نقاشی جذاب میومد تو ذهنم که مطمئنا با اجراشون چشمان همگان از آن گوهر خلق شده توسط بنده متحیر می شد و خیلی دوست داشتم بکشمشون، البته سر کلاسم گاهی نقاشی میکشیدم و کلا با نقاشی کشیدن خیلی خوشم  ولی نمی دونم چرا تابستون هیچ ایده جذاب اعجاب انگیز طورانه ای به ذهن پریشانم نمی رسه..

گاهی وقتا هم خیلی دلم میخواد واسه ی آدما خط و نشون بکشم، نمیدونم چرا من همه چی یادم میمونه ولی بقیه فردا همه چی رو فراموش میکنن، نمیخوام این قدر راحت جایگاه آدمارو بهشون برگردونم، بهشون بگم هی، تو باعث شدی من حال و احساسم بدجوری بد بشه، تو کوچیکم کردی، تو جلو بقیه بهم توهین کردی فلان و بهمان و خیلی راحت حریممو براشون مشخص کنم..مطمئنا از این آدما تو زندگی همه یه بار پیدا شده و متاسفانه احساسات خیلیا زودی اونا رو بخشیده.

یا واقعا از کشیدن گیس دختر مردم در مواقع لازم لذت میبرم، کیه که دوست نداشته باشه دختر خودشیفته خودخواه و در بیشتر مواقع بیشعوری رو که به خودش اجازه هر گستاخی و عوضی بازی میده رو تو مدرسه با اکپیش کتک زد و گیس کشی کرد، به هر حال یکم روحیه خشن همیشه لازمه ! و خب این لذتیه که حداقل یکبار باید تجربه اش کرد :)

دیگه اینکه من عاشق بو کشیدنم! بوی خاک نم خورده، بوی شمع وانیلی، بوی قهوه، بوی مامان و بوی آن هم نشینان که در بغلشون توی شادی بی نظیری غرق میشی.. و  آه بوی دارچین و شکلات دلربا!

 باید بگم رنج و درد کشیدن احتمالا چیزیه که توی کره زمین کسی نیست تجربه اش نکرده باشه..و این دردناک غمگینه
و خب کشیدن خودمون به جاهای بالا، اون نقطه هایی که دوست داریم بهشون برsdم، اون فانتزی های جذاب، اون هدف های نایاب و پیروزی های حیرت آور، این از همه کشیدنا قشنگ تره :)


راستی ببینم منظورت مواد دود افکنانه کثیف و قلیون ملیون که نبود؟! تو از سر کشیدن یه پارچ آب طالبی تو گرمای کشنده لذت میبری؟ به نظرت کسی از جارو کشیدن خوشش میاد؟

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶
گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan