بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

بال هایی از 2750 تن نیترات آمونیوم، اشتباه و درناهای کاغذی

آنجا ثبت شده بود، نقطه ای سیاه در آسمان

بچه که بود از مامان پرسیده بود که آدم ها پرواز می کنند یا نه و او گفت نه ، پرنده ها نوک می زنند، زودتر کشته می شوند و دیگر بلبل و کلاغی نمی ماند.مدرسه که رفت مثل نصف کودکانی که با رویاها پر بودند، رویاهایی از جنس خودشان، یا شاید هم از جنس آرزوهای بر باد رفته پدر و مادر؛ در پاسخ شغل مورد پسندش چیست گفته بود خلبان. بزرگتر که شد، سر جلسه امتحان انشا با موضوع پرواز بدون بال، از ذهن گفته بود از پر زدنی صرفا با خیال.

قد که کشید، هنوز از پله های هواپیما هم بالا نرفته بود، میز پشت صندلی را پشت سرهم باز و بسته نکرده بود و روی پاکت های استفراغ نقاشی نکشیده بود و پس از آن پله های ترقی و پیشرفت را در ابرها نساخته بود، او روی همین گرد و خاک زمین مانده بود، می نشست پشت دخل، یک دو سه، یک لبخند ملیح، چیز دیگه ای نمیخواین؟، بفرمایید بقیه پولتون، شیشه مغازه شکست، دوباره آشوب بود.

قدش که آب شد، خمیده که شد، هنوز هم از پله های هواپیما بالا نرفته بود، از صبحانه گند پرواز گله نکرده بود، چمدانش را به زور بالای سرش جا نداده بود، مهماندار به خاطر عقب کشیدن صندلی به او تذکر نداده بود و پله های ترقی و پیشرفت زمینی اش هم جیر جیر می کردند و کهنه بودند. می نشست جلوی مغازه، شیرینی می خورد، پیاده ها را برانداز می کرد، برایشان داستان می ساخت، برای خودش داستان می ساخت. قصه آدم های شاد که به آرزوهایشان رسیدند.

صدای بدی آمد

نقطه ای سیاه در آسمان ، هنوز هم از پله های هواپیما بالا نرفته بود، ولی پرواز می کرد، نه کلاغی نه بلبلی، با بال هایی از 2750 تن نیترات آمونیوم

 

آنجا ثبت شده بود، نقطه ای سیاه در آسمان. چهارشنبه، آن ها از پله های هواپیما بالا رفته بودند، صدای بچه های کوچکی که گوششان گرفته بود را تحمل کرده بودند، از مهماندار پتو خواسته بودند، با تذکر مهماندار گوشی شان را خاموش کرده بودند و پله های ترقی و پیشرفت را در سرزمینی دیگر ساخته بودند. ولی خب کسی چه می داند، شاید هنوز کسی بود در آرزوی پرواز بود بدون اینکه پرنده ها نوک بزنند

صدای بدی آمد

پرواز می کرد، نه کلاغی نه بلبلی، با بال هایی از اشتباه

 

آنجا ثبت شده بود، نقطه ای سیاه در آسمان.

صدای بدی آمد. از درختان ساکورا، درخت های صورتی گیلاس چیزی نماند

کسی نماند

پرواز می کرد، نه کلاغی نه بلبلی، با بال هایی از درناهای کاغذی، از بمب های جنگی

 

من از این بال ها میترسم، دوستتان دارم، مواظب خودتان باشید. در خیال خودتان بچرخید، توی دنیای کتاب ها گم شوید، بخندید و مواظب خودتان باشید، لطفا. همدیگر را دوست داشته باشید، بین هم مرز نکشید، توهین نکنید، مهربان باشید، حواستان به دل آدم های دور و برتان باشد و مواظب خودتان باشید، لطفا، خواهشا.

 

If you don't have a pop art decorated house yet, what are you waiting for? Here are our thoughts on the matter... | www.essentialhome.eu/blog

گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan