بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

سمبولیسم زیبا

سمبولیسم را سرزمینی میدانم  سرشار از رمز و راز، جایی که بی جانان هم جانی دارند برای نشان دادن، حرف زدن. پیامبران آن شاعران و نقاشان و نویسندگانی هستند که دست ما را می گیرند، رشته ارتباطمان را با جهان واقعی بیرون می برند و می گذارند در این دنیای  وهم انگیز رویایی غرق شویم. پیامبران کار را به خودمان واگذار کرده اند، خودمان قرار است این سرزمین بی انتها را کشف کنیم، درکش کنیم و درونمان حقیقتی را بیابیم . هر جز این خاک افسانه ای، نشانه ای می دهد، راهنمایی است تا به ما کمک کند سخنان پیامبرانش را بهتر بفهمیم. برای پیدا کردن دروازه سرزمین سمبولیسم، باید از واقعیت ها گذر کنی، در و پنجره ها را بپوشانی، بیرون را نبینی و در درونت پا به رویا و وهم بگذاری. آنگاه در را میبابی، دری که شاید خود نشانه ای داشته باشد.

داستان های گاه مالیخویایی این سبک را دوست دارم، سرشان حرص میخورم، ممکن است از میزان درک کمم سرم را به دیوار بکوبم ولی باز دوستشان دارم، این عاجز بودن ذهنم در برابر قلمشان زجرم می دهد، ولی باز دوستشان دارم، این عاجزی قشنگ است، می گذارد بین داستان گم شوم و هربار حرفی تازه داشته باشم و داستان های بعدی نویسنده اش را بخوانم و بخوانم، به امید این که شاید بین حرف ها و نوشته هایش، بیشتر درکش کنم، بیشتر ذهن و دلش را بفهمم، می دانم باز عاجز خواهم ماند ولی ... نقاشی هایش را هم دوست دارم،می دانی در کل گاه این جستجوگر عاجز بودنم را دوست دارم، گاه احساسات و حرف هایی را میان خط های روایت ها و رنگ های نقاشی ها میابم که لذتبخشش می کند.

البته بازهم من یک نوزاد تازه راه افتاده در کشفم، شاید تا سال ها و خب دلم می خواهد درباره سورئال زیبا و رمانتیسیم زیبا هم حرف بزنم.

 

دنیا جنگلی است سرشار از اشارات ( شارل بودلر )

 

مرگ و زندگی | گوستاو کلیمت، نقاش اتریشی

 

پ.ن : چرا  انقدر جذابه کشف مکتب ها آخه خداا

کشیدن

+ تا حالا چیزی کِشیدی؟ یا دلت خواسته بِکشی؟

اوه بله! خب مثلا سرکلاس دفاعی یا دینی 700 تا ایده نقاشی جذاب میومد تو ذهنم که مطمئنا با اجراشون چشمان همگان از آن گوهر خلق شده توسط بنده متحیر می شد و خیلی دوست داشتم بکشمشون، البته سر کلاسم گاهی نقاشی میکشیدم و کلا با نقاشی کشیدن خیلی خوشم  ولی نمی دونم چرا تابستون هیچ ایده جذاب اعجاب انگیز طورانه ای به ذهن پریشانم نمی رسه..

گاهی وقتا هم خیلی دلم میخواد واسه ی آدما خط و نشون بکشم، نمیدونم چرا من همه چی یادم میمونه ولی بقیه فردا همه چی رو فراموش میکنن، نمیخوام این قدر راحت جایگاه آدمارو بهشون برگردونم، بهشون بگم هی، تو باعث شدی من حال و احساسم بدجوری بد بشه، تو کوچیکم کردی، تو جلو بقیه بهم توهین کردی فلان و بهمان و خیلی راحت حریممو براشون مشخص کنم..مطمئنا از این آدما تو زندگی همه یه بار پیدا شده و متاسفانه احساسات خیلیا زودی اونا رو بخشیده.

یا واقعا از کشیدن گیس دختر مردم در مواقع لازم لذت میبرم، کیه که دوست نداشته باشه دختر خودشیفته خودخواه و در بیشتر مواقع بیشعوری رو که به خودش اجازه هر گستاخی و عوضی بازی میده رو تو مدرسه با اکپیش کتک زد و گیس کشی کرد، به هر حال یکم روحیه خشن همیشه لازمه ! و خب این لذتیه که حداقل یکبار باید تجربه اش کرد :)

دیگه اینکه من عاشق بو کشیدنم! بوی خاک نم خورده، بوی شمع وانیلی، بوی قهوه، بوی مامان و بوی آن هم نشینان که در بغلشون توی شادی بی نظیری غرق میشی.. و  آه بوی دارچین و شکلات دلربا!

 باید بگم رنج و درد کشیدن احتمالا چیزیه که توی کره زمین کسی نیست تجربه اش نکرده باشه..و این دردناک غمگینه
و خب کشیدن خودمون به جاهای بالا، اون نقطه هایی که دوست داریم بهشون برsdم، اون فانتزی های جذاب، اون هدف های نایاب و پیروزی های حیرت آور، این از همه کشیدنا قشنگ تره :)


راستی ببینم منظورت مواد دود افکنانه کثیف و قلیون ملیون که نبود؟! تو از سر کشیدن یه پارچ آب طالبی تو گرمای کشنده لذت میبری؟ به نظرت کسی از جارو کشیدن خوشش میاد؟

گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan