بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

او، آن دلبر زیبا، آن رفیق ناباب

جواب کامنتم نوشته بود دلم تنگ شده برات، دلم میخواست بغلش کنم، دلم میخواست باهاش حرف بزنم در حالی که حرفی نداشتم، دلم میخواست دوباره خنده هاشو ببینم، دلم میخواست بهش بگم برام ارزشش مثله خواهره، دلم میخواست بهش بگم من از همه ی دوستای فراوونت بیشتر پشتتم، بیشتر می خوام مواظبت باشم، بیشتر می خوام ناراحت نباشی هیچوقت،بیشتر درکت میکنم، دلم میخواست باهام حرف بزنه، چت کنه، همون طوری که با دوستای دیگش چت میکنه، از هرچی دلش خواست باهام حرف بزنه و من فقط بخونم و گوش بدم، دلم میخواست زنگ بزنه بهم، اون صدای قشنگشو بشنوم، اون یه دختر فوق العادست، با رفقای فراوون باحال، میدونی من اصلا شاید حداقل از نظر اون آدم باحالی برام حرف زدن و گردش نیستم، بیشتر فکر کنم شبیه یه آدم مهربون احمقم، یه کسی که همیشه نگران بقیه است، دلم میخواست این 360 درجه اختلاف خانوادگی و فرهنگی رو نداشتیم، اون فوق العاده بود و من حتی همه اینارو خیلی خلاصه تر بهش گفتم و اون یه جواب کوتاه
حالم از مرز ها بهم میخوره، حالم از تفاوت ها بهم میخوره، حالم از همه دوستایی که حالشو بد میکنن بهم میخوره، حالم از همه آدمایی که ناراحتش کردن بهم میخوره، حالم ازخودم بد میشه وقتی نمیتونم هیچ کاری کنم.

چرا تو انقدر پیچیده ای دختر
چرا انقدر من دوست دارم و دلم برات تنگ شده
چرا تو انقدر حواست بهم نیست
چرا آخه ای رفیق دلبر

من دوباره احمق شدم.

آن رفیق ناباب .....

فکر کنم اینجور شخصیتی تو زندگی هر دومون هست ، یه دوستی داشتم که راضیم هیچکس دور و برم نباشه فقط اون برگرده ، یکساله و نیمه که نیست ، که کمرنگه،  که من اولویتش نیستم ، که همه به جز من براش ارجحیت داشتن، میدونی از چی دلم خیلی می گیره که نمی‌دونم چرا رفت چرا یه دفعه یه تایم کمی برگشت و دوباره رفت ....

میدونی چیه من خیلی مغرورم،  هیچوقت نرفتم بگم آخه .... ما ۴سال با هم مثل خواهر بودیم ، بهترین خاطراتمون با همه ... البته شاید فقط برای من .... بگذریم ... فکر نکنم دیگه برگرده اصلا فکر نکنم دیگه ببینمش ، آنقدر دوستش دارم که ..... به خدا بقیه دوستای دور و برم هم دیوونه شدن از دستم ، تک تک همه دارن میرن،  آنقدر مغرور بودم که وقتی میخواستم برم سمتش یکی دیگه از بچه هامون میومد میگفت واقعا یعنی تو میخوای باز؟ کم شخصیتت رو له کرد کم ضایعت کرد ؟؟؟ 

اینطوری بود که من منصرف میشدم ،و این چرخه ادامه داشت ، یه روز صفر یه روز صد یه روز بی محلی یه روز طوری خوب بود که من می‌گفتم همه قبلیا به درک بزار خوب باشم شاید درست شد اما فردا می دیدم دوباره شدم یه احمق مهربون ....... 

هیچکس درکم نمیکنه......

بدیش اینه ما دوستدار آدمایی میشیم که یک دهم از محبت ، ارزش، لطف و اهمیتی که براشون قائلیم هم برامون ارزش قائل نیستن، من اولویتش نبودم، اون یه عالمه دوست باحال خفن پایه داشت ولی من براش احساس کردم یه دوست مهربون احمقم که بعضی وقتا یادش کنه، البته بهش بعضی وقتا حق میدم، اون حس دوستی صمیمی که من دلم میخواست، هیچوقت خدا بین ما نبود، و خب من خیلی فرق داشتم، فرهنگ و خیلی از عقایدمون بهم نمیخورد ولی خب من هنوزم روزایی به یادشم در حالی که خودش سرخوش ترین نوجوونه با دوستایی شبیه به فرهنگ و اعتقادات خودش.
خیلی دوستش داشتم و دارم و هنوز که هنوزه جزو بهترین دوستای نداشته ام میدونمش.
منم تازه فهمیدم برای آدمایی که چقدر اهمیت براشون قائل بودم، یه آدم مهربون احمقم که محو شده، شبیه روح
من درک میکنم، من تجربه کردم...

در ضمن من همون edlen ویرگولم 😁😊

سلام ادلن دوست داشتنی :)

💚❤💚💙💜🧡💚❤💙💜

:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan