بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

کمدی های سیاه روزمرگی

1. تو دلخور شدی دختر گمشده درونم ! به خاطر اینکه گفتند : بهت نمیاد این مدل باشی. و تو دلخور شدی، چون میخواستی بقیه فکر کنند تو اون چیزی هستی که نیستی، تا باور کنند تو اون چیزی هستی که در واقع سرش سردرگمی و واقعا نمیدونی. دختر گمشده درونم.. مسخره تر از این دلخوری، اینه که تو از صورتک ها و تظاهرهای آدم ها گاهی مینالی و نقد میکنی ولی واقعیت تلخ خنده دار اینه: تو هم توی دنیای تظاهر و نمیدونم های فراوان گم شدی، تو هم صورتک هایی به چهره میندازی.

دختر گمشده درونم، من هم خسته شدم، هردو خسته شدیم از ترس هامون، از اینکه نمیتونیم سخن به زبان بیاریم، هردو خسته شدیم که فقط حرف مینویسیم. دلم میخواد یکروزی صدای حرف هایی که با کیبورد و قلمت مینویسی، صدای رسای خودمون باشه..ببخش که اینقدر گم شده ایم !

 

2. توی مدرسه غیردولتی کسی در مورد فقر و تبعیض سخنرانی میکند، با وجود تمام حرف های جالب و تکان دهنده اش دلم میخواهد هم اشک هایم را خرج کنم هم خنده تلخم را، برای جایی که خودش سراسر تبعیض اجتماعی است. گاه من یک خیانتکارم.

من مدرسه دولتی رو هم خیلی دوست داشتم، با وجود تمام تفاوت های رنگارنگ و عجیب و غریبمان، با وجود نفرت هایی که خیلی وقت ها نسبت به هم داشتیم ولی الان در اینجا پیدا نمی شود. چون من عاشق پیچیدگی های آدم های متفاوت بودم، درگیری در شخصیت هایی که گاه متضادترین آدم هایی بودیم که توی مدرسه پیدا میشد و بیشترین درک و قشنگی دوستی بینمان بود. میدانی دختر گمشده، من از اینکه توی جامعه واقعی بدون ملاک و گزینش باشم خوشم میومد.

ولی نمیتونم دوست داشتنی بودن اینجا رو انکار کنم.

 

3. برایش لبخند میفرستم، پیام می دهد : ببخشید اوا تورو یادم رفت. استوری نو و تگ کردن اسم من. آن ها عکس می گذارند، نظرهایش از دوست داشتن و دلبری نکن هایشان پر شده و قلب میفرستند. می پرسم : منو یادت میاد؟، میگه : of course honey & my tomato. تابستان خبری نبود و الان پیام می دهد دلم برات تنگ شده، از من خبر ندارند ولی از هم چرا.

قبلا ناراحت میشدم و دلم میخواست فقط اشک بیاید و بشورد و ببرد ولی الان هم گریه میکنم به خاطر وقت های با ارزش و حماقت ها و بیچارگی خودم و می خندم تلخ به  اینکه من براشون باجنبه ترین دوست بودم، فکر کنم باجنبه بودن را با بی توقع بودن اشتباه گرفتند. دلم برای تک تک لحظه های بودنشون تنگ شده ولی تازگی ها خنثی شدم و اهمیت ندادن آسان شده.

دیگه با دلم تنگ شده هایشان فند توی دلم آب نمیشود و لبخند از بودن مصنوعیشان نمی زنم.

 

4. به روانشناس گفتم میخوام حرف بزنم ولی نمیدونم نمیتونم. باهم علاقه ها را بررسی کردیم و من کشف میکردم گاه چه آدم خفنیم و حرف زدیم فراوان.

ولی یک چیز رو باید یادم نره بگم : من دلم برای شنونده بودن برای یک نفر هم تنگ شده، کسی بیاید، بشیند کنار من و فقط با من در مورد هرچیز که دلش خواست، بگوید و گاه نظری هم از من بخواهد و من فقط گوش کنم. گوش کنم و خوشحال شوم که مرا شنوای قصه ها و روایت هایش کرده.

رویای قشنگم ، دوست صمیمی که تا ابد با من میمونه هست، یادم اومد. دوریم ولی میگم هرچی مسخره بازی و داستان و ماجرا براش میفته برام بگه. اون تنها کسیه که شاید خیلی وقتا توی حرف زدن شبیه هم میشیم.دوریم ولی موندگاریم، حتی اگر من یادم بره بعضی وقتا همچنین آدمی توی زندگیم هست.

 

+ دختر من، امتحان سرت خروار شده، خسته ای، بعضی وقت ها بیش از حد بی تعلق و بی کسی، گاهی می افتی، خیلی اوقات میترسی، گاهی استرس و نگرانی وجودت را پر میکنه، آره دختر من..میدونم. پس خودتو بغل کن و بگو من منحصر به فردم و خودتو توی آینه بوس کن و به قد کشیدن آفتابگردون های دلت فکر کن.

 

photo collage artist Julia Geiserv

یک. یه جا چیزی در این مورد خوندم که دقیقش رو یادم نیست. چیزی که ازش یادم مونده و برداشتی که ازش داشتم، اینه که می گفت هیچ کدوم از آدمایی که دور و برت می بینی، "خودشون" نیستن. اونا فقط خوب بلدن نقابشون رو حفظ کنن. حتی وقتی که فکر می کنی یه آدم خود واقعی ش رو نشون داده، شاید فقط نقابش رو عوض کرده.

خلاصه این که ما همه مون نقاب داریم، و برای ادامه بقا به نقابامون احتیاج داریم. چون ما بلد نیستیم پذیرفتن رو، و این از نظر من لزوما بد نیست. تازگیا به این نتیجه رسیدم که بعضی فیلترها و بعضی نقاب ها، واقعا خوب و ضروری ان. به شرطی که از حدش خارج نشیم.

سه. منم همین طور. :) بزرگ شدیم، نه؟

راستش یه جورایی با نظرت هم عقیده شدم، بعضی وقتا اگه نقاب نداشته باشی روزگار بدتری داری ..
آره :)))

1رو چه قشنگ گفتی :))

3 don't give a **** to them ;)

+ مرسی :) فکر کنم نیاز داشتم بهش :)

:))
+ خوشحالم شدم حالت خوب شد :)))

خوشبحال شما پولدارا روان شناس هم میرید

 

---

تراریوم

چه سخته دوران نوجوانی!! البته اگه آدم اینقد حساس باشه

 

متاسفانه هستم حساس، به قدر فراوون و خیلی موقع ها از دستش توی بالش جیغ میزنم و سرم صدای بمب ساعتی میده .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan