بیکران

همنوایی معمولا شبانه ارکستر احساسات، با بوی دارچین و نعنا

پارک ممنوع

گاهی باید میان کوچه پس کوچه های ذهن، اتوبان های مغز، خیابان های فکر تابلوی پارک ممنوع کاشت، گاهی نباید چیزهایی بماند. فریاد های سراسر تحقیر که آدم ها در صورتت تف کردند، اشتباه ها،ترس های احمقانه، گوشزد هایی که پوست نازک لبت هایت، ناخن هایت را ویران کرده اند. باید در شهر ذهن مسافر باشند، چند روزی که استراحت کردند و گشت زدند بروند، نمانند تا شب ها بی خواب شوی. این اخبار کثیف، که بختک امیدت می شوند و تاریکی را به جانت می اندازند، حرف های چرند که دیگران در گوشت نجوا می کنند. باید رهگذر باشند، ماشینشان در سرزمین آشغال ها دفن شود. نمانند تا شب ها بالشتت از رود های شور چشمانت خیس شود. استرس های کشنده، توقع های بیجا و فکر کردن به نارفیقان بی وفا، باید برگه جریمه را به پشت شیشه شان بچسبانی، توقیفشان کنی و بگذاری در زندان آب خنک گوارا بخورند. تا مبادا بغض ها در گلویت ماندگار شوند و با کلمه ای بشکنند و صورتت را بارانی کنند. بدی اش این است که گاه برای مغز هم مسئول نالایق می آید، برای این مزاحم های نابود کننده پارکینگ های چند طبقه می سازد و تو را در تنهایی و تاریکی حبس می کند. آن موقع به یک ابرقهرمان پارکبان نیازمندیم، تا بیاید و با تابلو های جادویی اش زندگی را خوش کند.

پارکبان عزیز، نگذار در گرداب ناامیدی و تاریکی فرو بروم.

 

+ چقدر ستاره روشن برای خوندن! خدارو شکر :)

 

50watts:  "Uncredited illustration from a 1971 French Canadian textbook. This is my scan and I hope to do a full feature eventually."

👌👌👌

:)

واااای چه قدر عالی و قشنگ...♥

چشمات قشنگ میخونه :)

سلام

متن خیلی زیبا و خوبی بود :)

خب اگر پارک نکنند کجا برن؟ :) 

اون مسئول مغز حق داره.

اینا فکرند جاشون توی مغزه. اگر نرن تو پارکینگ ها، میرن کنار خیابون و راه بندون درست میکنند. تازه اگر از کنار خیابون های مغز هم جمعشون کنن دیگه جایی ندارن پس باید برن اسقاطی و اون جاست که ضایعاتش توی خواب و بیداری ذهن را آلوده میکنه.

به نظر من باید پارکینگ های بیشتری احداث کنیم و بذاریم این بنده خدا ها هم یه جایی برای خودشون پارک کنند اونا با ما کاری ندارند. فقط نباید بذاریم پارکینگ ها کل شهر را بگیرند باید اونقدر شهر را بزرگ کنیم که این پارکینگ یه جزء کوچک بی اثر بین زیبایی هاش بشه.

البته اینم درسته که من نماینده شورای مغز کسی نیستم و نمیتونم اظهار نظر کنم.

 

 

سلام
خیلی ممنون :)
اینم یه فکریه، چون هیچ خیابون و شهری مطلق نمی تونه فقط زیبا باشه، باید افکار مزخرف رو جا داد ولی اون گوشه موشه ها که هیچکس نبینه :)
میگما برین کاندید بشین نماینده شورای مغز خوبی میشینا :)

قشنگ:))

اتفاقا الان داشتم به همچین چیزی فکر می کردم خیلی جالب بود:)

آدمایی که تحقیر می کنن و هرلحظه ضعفاتو تو صورتت می کوبن؛ باید بیرونشون کرد.

چشات قشنگ مبیبنه :))
چه جالب!
بدیش اینه خیلیاشون رو قبلن دوست حساب میکردیم و خیلیاشون رو باید هر روز ببینیم..

نمی‌دونم مسئولینمون بی‌کفایتن، یا پارکبانا جدیدا بی‌مسئولیت شدن که این فکرا گاهی میان و نمی‌رن و نمی‌رن و نمی‌رن. 

باید یه رفراندوم یا یه انتخابات جدید راه بندازم تو سرم... =)

+آخیش، چه‌قدر دلم برای ستاره روشن "بیکران" تنگ شده بود! 

فک کنم خوابن!
منم همینطور.. :)
+ دلم برای جواب کامنت دادن تنگ شده بود، برای ستاره های روشن :)

با احترام به تو و اینکه چقد قشنگ مینویسی، دوست دارم یچیز دردناک بگم که بمونه تو مغزت و بیرون نیاد! چرا انقد دیر به دیر مینویسی دختر؟ به خدا مام سن تو و رشته ی توییم! تند تند بنویس دیگه. ا . زشته. کل بهمنو چیزی ننوشتی! شیم ان یو.

ویت لاو اند شاوت❤😤

واقعا شیم ان می، دست و دلم نمیدونم چرا به نوشتن نمیرفت. البته ما جشنواره تئاتر داشتیم انصافا پدرمون در اومد، منم نسخه نهایی نمایشنامه رو باید می نوشتم ، دیگه کیبورد میدیدم جیغ میزدم :/
البته تئاترمون خیلی خوب شد انصافا :) منی که حالم از کار گروهی به هم میخوره، عاشق تلاش کل کلاس شدم :)

پرنیان، راستی انقدر دلم برات تنگ شده بود خواهر!

باهاتون موافقم خیلی زیبا نوشتی 

حافظه جای عجیبیه

خیلی ممنون :)
خیلی عجیب..!

ا پس بهت افتخار میکنم حداقل داشتی می نوشتی، هر چند غیروبلاگ :)

می تو♡

:))))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
گمگشته در شب پرستاره
گردشگر در سطر های کتاب
جستجوگر در دنیای بی انتهای فکر
غرق شده در سرزمین خیال
درک شده در کلمات سرشار ار احساس

و ما اشرفان مخلوقات، روح و فکر بیکران داریم، اگر در زندان بیهودگی ها حبسشان نکنیم :)

Designed By Erfan Powered by Bayan