هیچوقت تا سخنان آب انگور گاز دار تمام نشده رهایش نکنید، بغضش می شکند و اشک های جاریش دامن کتاب های آنتونی هوروویتس را می گیرد و از آن روز شرلوک هلمز و موریاتی از خشم و نفرت بنفش چهره می شوند و شب ها روی میز آشپزخانه لم می دهند و بطری های آب انگور را پشت سر هم سر می کشند، احتمالا به دختری فکر می کنند که دل آب انگور گازدار را شکسته است. آه آب انگور عزیز، گوریل انگوری را شادمان کردی و برای مردمان بی شراب، فرصتی در اینستا فراهم آوردی تا با می قرمز در جام الکی شاخ های گاو بر سر نهند و قلب های فراوان زیر عکس هایشان تلنبار شود. حال پوکیدی، چه کنم که در سرزمین کلمات سیل اشک های خونت را روانه کردی؟ هیچکس شرلوک هلمزی که بوی انگور بدهد را به عنوان کارآگاه به رسمیت نمی شناسد. شرلوک جان من باید بوی قهوه بدهد، قهوه هایی که شبانه در حال فکر کردن به پرونده های سرازیر شده روی میزش، در خانه ای در خیابان بیکر خورده. آه موریارتی شرور الزوایا را تصور کن که بوی انگور دهد. ولی شاید هم حق داشتی، هیچ قهرمان و ضدقهرمانی عطر انگور را انتخاب نکرده، ببخشید آب انگور گازادار عزیز، به سرم ضربه خورده، فریاد هایم را بر سر تو کوبیدم. نمیدانم فراموش شدن طعم و بوی یک آب انگر بخت برگشته چه حسی دارد، توی دنیای ما آدم ها مردم عطر های پاریسی می زنند تا معشوقان و دوستداران بوی واقعیشان از درد بمیرند!
- يكشنبه ۲۵ اسفند ۹۸